نفس فرشته عشقمنفس فرشته عشقم، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 17 روز سن داره

نفس فرشته عشق

شمارش معكوس تا تولد بهترين عشق زندگيم (دخترم نفس)

تا این لحظه ١٤ روز و ١٧ ساعت و ٢٠ دقیقه تا تولدت باقی مانده اين روزها ، روزهاي  پر  از دغدغه و اضطراب همراه با نشاط خاصي براي منه . و شمارش معكوس شروع شده و فكر اينكه تولد تنها عشق زندگيمه ، دغدغه اين روزهاي منه ........ دغدغه هايم به خاطر برگزار كردن جشن تولد دختر نازمه.......................................................... و نشاطم به خاطر حضور ناب ترين عشق وجودم كه واسه تولدش سنگ تموم بزارم...................... ...
21 مرداد 1392

دلبر کوچولوی ما درخواست چادر نماز میکنه !!!!

  امروز (نیاز) نوه همسایه مامان جون که اون هم بعضی موقع ها میاد پیش مامان جونش ، اومد پیشت  و چادر نماز سرش بود که شما عسلی مامان هم تا دیدی گفتی بده به من ، نیاز هم نمیداد ، تا اینکه من بهت گفتم نفسی ما نمیتونیم وسایل یه نفر دیگه رو استفاده کنیم حالا ازش خواهش کن بگو خواهش میکنم بده منم سر کنم ، شما گل دختر هم با اون صدای نازت میگفتی نیاز خواهش میکنم بده . میخواستم بگیرم بخورمت جوجه کوچولو.نیاز هم اولش نمیداد بعدش وقتی دید خیلی مودبانه ازش میخوای ، سریع قبول کرد ،دستش درد نکنه ،تا این جای قضیه خوب معلومه که خیلی خوب پیش رفته بود تا اینکه ، دیگه بهش پس نمیدادی . من هم دیدم نیاز بیشتر مواقع اونجاست و وقتی دستش...
20 مرداد 1392

ژستهای عروسک

   عروسک نگم چی بگم ............     چند روز پیش که داشتیم ازت عکس میگرفتیم گفتم نفسم ژست بگیر یکی دوبار پیشت حالتهای اینجوری گرفتم که شما عروسک الان تو عکسا این حالتارو گرفتی .میخواستم درسته بخورتمت عزیزم. آخه کی باورش میشه یه دختر بچه ٢٣ ماهه اینطوری بتونه ژستهای عکاسی بگیره فکر کنم مانکنای ایتالیایی هم نتونن مثل شما عروسکم مانکنی کنن...   حالتهای مختلف مانکن کوچولو:     عروسکم دوست دارم قد هزارتا ستاره، قد یه دنیا خوبی ...
20 مرداد 1392

عید فطر مبارک !!! من ماهمو دیدم

  دختر دوست داشتنی من ، دختر نازم ،من ماهمو دیدم .  توی این  ماه پر از رحمت و پر از برکت یاد گرفتی که با من نماز میخونی و دعا میکنی : یعنی دستای کوچولوتو به حالت قنوت باز میکنی و زیر زبونت هی یه چیزایی میگی که چیزی شبیه نفس کشیدن بغل گوشه اته ، این کارت خیلی دوست داشتنی و بامزه است .   حالتت وقتی که به سجده میری به این صورته : بدون اینکه زانوهاتو خم کنی  از همون حالت ایستاده خم می شی به سجده .... و خیلی کارای بامزه و ناز دیگه ..... من و نفس عسلی این عید رو  به همه ،مخصوصا" همه نینی وبلاگی های عزیز تبریک میگیم.    ...
18 مرداد 1392

عروسک ما به تواد یاسمین دعوت شده

دیشب بعد از افطار که آخرین روز از ماه مبارک رمضان بود ، ما به تولد یاسمین دعوت شدیم . من و نفس وباباییش بعد از خاضر شدن خودمون رفتیم دنبال مامان جون و همینطور خاله جمیله و همسرشون هم با ما اومدن . والبته تولد تا ساعت 2 صبح امروز که عید فطر هستش طول کشید ....   سبز ترین خاطرات ازآن کسانیست که در ذهنمان عاشقانه دوستشان داریم   تولدت مبارک     این هم عکسهای عروسک قبل از رفتن به تولد:         تولد ٣ سالگی یاسمین جون بود . چقدر آروم رو صندلی نشته بود و تاآخر مراسم هم دست میزد و رقص و بازی و از این جور کارهای خوب و با...
18 مرداد 1392

نفس جدیدا چه ها که نمیگه !!!!!!!!!

  وقتی نفس و صدا میزنیم اکثر جواب میده بله ، ولی وقتی بهش میگیم نفس جان ، با هزارو یک عشوه میگه جانم (تو این چند روز بابایش یادش داده) . غیر ممکنه که چیزی بهش بدیم و نفس نگه مرسی از کجا و از کی نمیدونم ولی بعضی اوقات ، خیلی به موقع میگه یییرما (ترکی میخورمت) از فربد یاد گرفته و البته خودشم برا خنده و نه همیشه با لحجه ترکی میگه (سلام علیکیم) وقتی بابایی از دستش ناراحت میشه سریع میره پیش مامانی و بهش میگه من بابا رو ناراحت کردم هیچ وقت خراب کاری هاشو گردن کسی نمیندازه  اگه بگی کی اینا رو ریخته ، سریع جواب میده من ... ببخشید ... وقتی میخواد لوپ‌هاتو باد کنی تا اون بترکونه میگه بابایی...
12 مرداد 1392

مامان جون بیا که مرخصی شما تموم شده

  تقریبا ٢ هفته ای می شه که بابایی تو مرخصی تابستونی هستش و شما صبح تا ساعت ٣  رو پیش بابایی میمونی و اینطور که مشخصه بهتون هم خیلی خوش میگذره ، از یه بابت هم مامان جون تو این مدت از شلوغ کاری های شما دور بوده و استراحت کمی داشته .... امروز بعد از آتلیه رفتیم خونه عمه فریبا (آرمین) ، تا هم مامان جون رو ببریم خونشون و هم شما بعد از این مصیبت بزرگ (عکس اندازون) کمی با آرمین بازی کنی. چند روز دیگه یعنی از فردای عید فطر بازم مامان جون باید زحمتت رو بکشه و ....  مامان جون مرسی .... اینم عکسهای شما دو تا وروجک که تو پارک ازتون انداختیم .....   ...
11 مرداد 1392

رفتن به آتلیه (2)

دیروز که ........... امروز از صبح که بلند شدی چنان از عمو عکاس و ژستهای خودت میگفتی که ما باورمون شده بود . به قصد گرفتن عکسهای آنچنانی رفتیم و البته کمی زودتر از موقع رسیدیم ، بخاطر همین تو ماشین نشستیم تا سر ساعت مقرر بریم تو ، جالب اینجاست که تو ماشین هم کم نیاوردی و داشتی با ژستهات برامون کلاس میذاشتی ولی تا رفتیم تو آتلیه باز گفتی عمو عکس نگیره و ... بابایی بغل و .... بابایی هم برای این که شما راحت تر باشی ، رفت بیرون از آتلیه و تو اتاق بغلی گریه های شما رو گوش میکرد. چرا نمیخواستی عکس بگیری رو هنوزم متوجه نشدم .......... عکسهات اصلا اونی که میخواستیم نشد ...... ...
11 مرداد 1392

عکس آتلیه پرنسس کوچولو برای تولد 2 سالگیش

  پرنسس کوچولوی من !   من و بابایی دیشب تا قبل از رفتن به آتلیه داشتیم یک سر از خوبی های عمو عکاس و ژستهایی که باید براش بگیری توضیح می دادیم . شما هم قبول میکردی و میگفتی باشه این جوری خوبه و برامون خودتو لوس می کردی و ..... ولی عزیز دلم ، پرنسسم ، تا پامون رو تو آتلیه گذاشتیم همه قول و قرارامون رو پاک از یاد بردی  با این که آتلیه پر بود از وسایل بازی مثل عروسک و سه چرخه و اسب چوبی ....  و دختر کوچولوم با وسایلهای بازی ور میرفت و حسابی خوشش اومده بود ، تا می خواستیم از این پرنسس شیطون عکس بگیریم سریع از محل بلند می شد و می زد زیر گریه و البته  ...
10 مرداد 1392

عشق ماماني 23 ماهگيت مبارك

عزيزم ، عمرم ،نفسم 23 ماهگي يعني:  آخرين ماه از فصل اول زندگي  ..... گل ياسم 23 ماهگيت مبارك........................  آره عروسک نازم ، ٢٣ ماهه که یه فرشته کوچولوی ناز تو خونمونه که نفسهای عشقشو  تو خونمون پیچونده و  به میمنت وجودش خونمون  عشق بارون شده . و ما هم از همنفسی و بودن با اون فرشته کوچولوی ناز لذت میبریم. روزها دنبال شبها میدوند و برعکس .... ومن وقتی به تاریخ چهارم هر ماه میرسه تازه حس میکنم که چقدر بزرگ شدی !!!! چقدر سخته حس عاشقی که نمیتونی ازش بگی یا بنویسی ، فقط میتونی یه جمله بگی ، اونم اینه که با تمام وجود دوستش داری............. " دوست داریم ف...
4 مرداد 1392